خلاصه داستان: شهر میستیک فالز، ویرجینیا سرشار است از زندگی، عشق، خطر و مشکلات فراوان . پس از اینکه دختری نوجوان توسط دو برادر خون آشام دریده شد, موجودات ترسناکی در این شهر نمایان شدند.
خلاصه داستان: با تولد دختری به نام «رایلی»، اولین حس او یعنی «جوی» نیز متولد میشود. «جوی» در تلاش است همواره «رایلی» را خوشحال نگه دارد و از مرور خاطرات تلخ، جلوگیری میکند اما علاوه بر او، حس ناراحتی، عصبانیت، ترس و چِندِش نیز وجود دارند و در مواقع لازم، سُکان احساسات «رایلی» را به دست گرفته و باعث بروز حالت مورد نظر میشوند.