خلاصه داستان: کامی همه چیز را دارد، شغل و همسر عالی، اما او احساس می کند که چیزی کم است، و این احساس با ملاقات با رکس و بازگشت یک عشق قدیمی به زندگی او شروع به رشد می کند.
خلاصه داستان: هدلی و الیور در پرواز از نیویورک به لندن شروع به عاشق شدن یکدیگر کردند. احتمال یافتن دوباره یکدیگر غیرممکن به نظر می رسد، اما عشق - و لندن - ممکن است راهی برای سرپیچی از شانس داشته باشند.
خلاصه داستان: در سال 1991، یک پسر نوجوان پناه گرفته در تابستانی وحشی که در کیپ کاد سپری میکند به بلوغ میرسد و از فروش گلدان به گانگسترها پولدار میشود، برای اولین بار عاشق میشود، مهمانی میدهد و در نهایت متوجه میشود که در بالای سرش است.
خلاصه داستان: دو جوان درمی یابند که چگونه آینده خود را بر اساس عشق و/یا شغل شکل دهند. سپس یکی از آنها خود را می بیند که باید تصمیم بگیرد که آیا با خطر آسیب رساندن به همسر مورد علاقه خود با خوشحالی زندگی کند یا خود را قربانی کند ...
خلاصه داستان: نورا و هه سونگ، دو دوست دوران کودکی که عمیقاً مرتبط هستند، پس از مهاجرت خانواده نورا از کره جنوبی، از هم جدا می شوند. بیست سال بعد، آنها برای یک هفته سرنوشت ساز دوباره گرد هم می آیند و با عقاید عشق و سرنوشت روبرو می شوند.
خلاصه داستان: در قسمت بالای ایست ساید منهتن، یک نقاش جوان بین علاقهمندی به بهترین دوست اجتماعی بدنام خود و یک عاشقانه نویدبخش جدید با یک پیانیست قدیمی کنسرت خارجی سرگردان است.